- نویسنده : میلاد رضانژاد
- بازدید : [۶۴۲] مشاهده
- دسته بندی : دسته: تاریخ ,
#مرداویج زیاری بزرگمردی ایرانی از دیار #گیلان ، که دست سرنوشت نگذاشت تا او به رویاهای ایرانسازانه خود برسد
درگذشت : ۵ بهمن ۳۱۳خ در کتاب ارزشمند تجاربالامم، درباره برگزاری جشن #سده توسط مرداویج در #اصفهان و در کنار #زاینده_رود میخوانیم که : ترجمه جلد۵ تجارب الامم مسکویه، ترجمه از علیقلی منزوی برگه ۴۱۲ و ۴۱۳:
.
اسـتاذ ابوعلی احمدبن محمدمشـکویه ادام الله نعمته میگوید: استاذ رئیس راستین، ابوالفضل بن عمید برایم گفت: چون
شب آتشبازی جشن سده نزدیک میشـد، مرداویـج از مدتی پیش دسـتور گرد آوری هیزم میداد، تا آنها را از راههای دور، به
دره « زریـنرود » ( درواقع نام زایندهرود در همه منابع کهن زرینهرود است ) نزدیـک مرداب و نیزارهـا بیاورنـد. آتشـبازان مـاهر و نفتگران، نفـت و «زراقه» ها را آماده میکردنـد،
شمعهای بزرگ ایسـتا فراهم میآوردند، هیچ کوه و تپهای مشـرف بر «جرین» اصـفهان نمیماند، مگر آنکه هیزم و خاشاک بر روی
آن جاسازی میکردنـد، درکنار زمین جشن، با فاصـله ایکه آتشسوزی در آن، رنـجزا نباشـد،کاخ مانندی بزرگ از چوب بر پا
کرده بـا آهن ابزار آنرا میبسـتند و درجاهـائی از آن خاشاک پر میکردنـد. کلاغ و گنجشک هائی گرفته ، بر منقار و پای
آنها گردوهائی انباشته از نفت میآویختند.
شمعها را به صورت ستونها و تندیسهای زیبا در مجلس او مینهادند. پس در ساعتی معین در آنروز همه آتشها را یکباره، برسـرکوهها، تپهها، بیابان و در آن مجلس، بر آن پرندگان روشن کرده، و
پرندگان روشن شده را به پرواز در آوردند.
سفرههای بزرگ را به گونهای در بیابان چیـده بود که از درون خانهاش آنرا میدید، از [گوشت] حیوانها، گاو، گوسـفند چند هزار
آورده، بیش از انـدازه معمول آمـاده کرده، آنرا آراسـته بود. پس از پایـان همه کارهـا و بر پاکردن خرگاههـا درکنـار سـفره و فرا
رسـیدن هنگام نشـست همگانی، برای خوراک و آشامیـدن، مرداویـج از خانه بیرون آمـده، به گرد سـفره و ابزار آتشـبازی یاد شـده گردشـی کرده آنرا کوچک و ناچیز یافت. [ابنعمید] میگوید: دلیل آن گشادگی بیابان بود که هرگاه چشم آدمی بر دیدگاهی
گسترده افتد،چیزهای ساخته شده در آنرا زبون و ناچیز یابد، هرچند بزرگ و شایسـته بود. پس عصبانی شد، ولی، غرور او را به
خموشـی واداشـته هیچ نگفت و به خرگاه درچادری بزرگ درآمده، بر پهلو، پشت بسوی در، درازکشـیده برای آنکه کسی با وی
سخن نگوید، روپوش برخودکشـید
.
.
از نظر مرداویج این جشن آنگونه که دلش میخواست و باشکوه تمام برگزار نشد، در ماجراهایی که درپی این ناخشنودی او بوجود آمد، سرانجام توسط غلامان خود کشته شد