[RB@Blog_Title]

مرداویج زیاری

چهارشنبه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۸، ۱۲:۲۳ ق.ظ
  • نویسنده : میلاد رضانژاد
  • بازدید : [۵۶۵] مشاهده
  • دسته بندی : دسته: تاریخ ,

مرداویج

 

 

#مرداویج زیاری بزرگ‌مردی ایرانی از دیار #گیلان ، که دست سرنوشت نگذاشت تا او به رویاهای ایران‌سازانه خود برسد
درگذشت : ۵ بهمن ۳۱۳خ  در کتاب ارزشمند تجارب‌الامم، درباره برگزاری جشن #سده توسط مرداویج در #اصفهان و در کنار #زاینده_رود میخوانیم که : ترجمه جلد۵ تجارب الامم مسکویه، ترجمه از علیقلی منزوی برگه ۴۱۲ و ۴۱۳:

 

.
اسـتاذ ابوعلی احمدبن محمدمشـکویه ادام الله نعمته میگوید: استاذ رئیس راستین، ابوالفضل بن عمید برایم گفت: چون
شب آتشبازی جشن سده نزدیک میشـد، مرداویـج از مدتی پیش دسـتور گرد آوری هیزم میداد، تا آنها را از راه‌های دور، به
دره « زریـنرود » ( درواقع نام زاینده‌رود در همه منابع کهن زرینه‌رود است ) نزدیـک مرداب و نیزارهـا بیاورنـد. آتشـبازان مـاهر و نفتگران، نفـت و «زراقه» ها را آماده میکردنـد،
شمع‌های بزرگ ایسـتا فراهم می‌آوردند، هیچ کوه و تپه‌ای مشـرف بر «جرین» اصـفهان نمی‌ماند، مگر آنکه هیزم و خاشاک بر روی
آن جاسازی میکردنـد، درکنار زمین جشن، با فاصـله ایکه آتشسوزی در آن، رنـجزا نباشـد،کاخ مانندی بزرگ از چوب بر پا
کرده بـا آهن ابزار آنرا میبسـتند و درجاهـائی از آن خاشاک پر میکردنـد. کلاغ و گنجشک هائی گرفته ، بر منقار و پای
آنها گردوهائی انباشته از نفت می‌آویختند.
شمع‌ها را به صورت ستون‌ها و تندیس‌های زیبا در مجلس او می‌نهادند. پس در ساعتی معین در آن‌روز همه آتش‌ها را یک‌باره، برسـرکوه‌ها، تپه‌ها، بیابان و در آن مجلس، بر آن پرندگان روشن کرده، و
پرندگان روشن شده را به پرواز در آوردند.
سفره‌های بزرگ را به گونه‌ای در بیابان چیـده بود که از درون خانه‌اش آن‌را میدید، از [گوشت] حیوان‌ها، گاو، گوسـفند چند هزار
آورده، بیش از انـدازه معمول آمـاده کرده، آنرا آراسـته بود. پس از پایـان همه کارهـا و بر پاکردن خرگاه‌هـا درکنـار سـفره و فرا
رسـیدن هنگام نشـست همگانی، برای خوراک و آشامیـدن، مرداویـج از خانه بیرون آمـده، به گرد سـفره و ابزار آتشـبازی یاد شـده گردشـی کرده آن‌را کوچک و ناچیز یافت. [ابن‌عمید] میگوید: دلیل آن گشادگی بیابان بود که هرگاه چشم آدمی بر دیدگاهی
گسترده افتد،چیزهای ساخته شده در آن‌را زبون و ناچیز یابد، هرچند بزرگ و شایسـته بود. پس عصبانی شد، ولی، غرور او را به
خموشـی واداشـته هیچ نگفت و به خرگاه درچادری بزرگ درآمده، بر پهلو، پشت بسوی در، درازکشـیده برای آنکه کسی با وی
سخن نگوید، روپوش برخودکشـید
.
.
از نظر مرداویج این جشن آنگونه که دلش میخواست و باشکوه تمام برگزار نشد، در ماجراهایی که درپی این ناخشنودی او بوجود آمد، سرانجام توسط غلامان خود کشته شد

ادامه مطلب

نظرات ارسال شده

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی